عاشقانه های پسر نوح   

(شعرها و نوشته هایی از علی محمد مودب)


 

 

سوگوارم چون درختی‌، ریشه‌های خویش را

کز چه کژ برداشتم آن روز پای خویش را

 

سرفه کردم‌، کوه لرزید و امانت باز ماند

جراتی کو تا بلرزانم صدای خویش را

 

رنج‌ها می‌بیند از من، هر که بر گِرد من است

بس که دارم گردباد آسا هوای خویش را

 

عرضه کردم از چه رو بر دلّه‌گان کوی عشق

راست همچون استخوان، مهر و وفای خویش را

 

من که پابوس در شاه غریبانم چرا

در غریبی‌ها بجویم آشنای خویش را

 

در حریم امن عترت، احترامی داشتم

در به در کردم دل بی‌ماجرای خویش را

 

من که مدحت‌گوی اصحاب کِسایم در سخن

از چه بر هر ناکس افکندم ردای خویش را

 

بر نی تن ماندم و پوسیدم و مختار‌وار

با سر نی وانهادم مقتدای خویش را

 

دلو‌گون افکندمت در چاه هر چشم سفید

چشم من آوخ! ندانستم بهای خویش را

 

چشم من آوخ! ندانستم که یوسف خود منم

باختم یک‌سر همه سرمایه‌های خویش را



+ نوشته شده در  یکشنبه دوم بهمن ۱۳۹۰ساعت 2:28   علی محمد مودب  |