عاشقانه های پسر نوح   

(شعرها و نوشته هایی از علی محمد مودب)


1-


امام در شب عاشورا فرمودند: الدنیا حلوها و مرها حلم[1]

 

يکي بود، يکي نبود، بود و نبود صف کشيدن

اونايي بودن و هستن، که خداشونُ ديدن

 

هر کي چِش داش، دل به دريا مي‌زد و راهي مي‌شد

ريگا و سنگا، صداي چشمه رُ نمي‌شنيدن

 

بعضی سيبا، عمري آويزون شاخه‌ها بودن

ظهر عاشورا که شد، سر بزنگاه رسيدن

 

زِلّ گرما بود و باروناي غيبي مي‌اومد

اونا که بذر قابل‌داري بودن، قد کشيدن

 

دیگه دنیا هر چی داش رو کرد و دستای غروب

سيباي سرخ وصالُ سر نيزه‌ها چيدن

 

تلخ و شيرينش يه خوابه دنيا، آقا گفت و رفت

يه‌دفه هفتاد و دو کبوتر از خواب پريدن

 

2-

 

 ظهر عاشورا تموم کاینات

خیره می‌شن به زمین کربلا

انگاری آسمونا حلقه می‌شن

برا سرخی نگین کربلا

 

سر سرگردوني‌اَن حسينيا

هر جا نيزه باشه، گردن مي‌کشن

نمي‌شِه ظلمو تحمل بکنن

حتی وقتي که همه شهيد بشن

 

تا دمي که وارث خون حسين

مث ماه از ابر غيبت در بياد

مي‌سوزن تو دل ظلمت، مث شمع

تا که شب بشکنه و سحر بياد

 

شیعه مرتضی تا جونی داره

موندة قلدر و یاغی نمی‌شه

مرگه زندگي با ذلت برا ما

اینه حرف کربلا تا همیشه

 

تو دل هر ذره‌ای یه رودخونه‌اس

که یزیدیا جلو اون وایسادن

ماها چون دور حسین خیمه زدیم

نمی‌خوان به بچه‌هامون آب بِدن

 

مرگه زندگي با ذلت برا ما

اينو حنجراي خوني مي‌خونن

رمز سقاهامون‌، اسم عباسه

اونا که فراتُ بستن بدونن

 

3-

  

امام حسین ع : لو تُرِکَ القَطا لَنام

 

داره صدای پا می‌یاد ،صدایی آشنا می‌یاد

یه قافله یواش یواش، به سمت کربلا می‌یاد

 

یه دختر سه چار ساله‌، سوار اسب آقاشه

چارقد گلدار سرشه‌، کفشای ململی پاشه

 

بچه می‌گِه : بابا دیگه بر نمی‌گردیم مدینه ؟

می‌گِه: نه جون بابا‌جون‌! آخر قصه همینه

 

اگه می‌شد، از آشیون پرنده پر نمی‌کشید

کار بابایی شما به این سفر نمی‌کشید

 

بچه نمی‌دونه چرا ، آقا از این چیزا می‌گه

دل می‌ده نم‌نمک به خواب‌، عمه براش لالا می‌گِه

 

فِک می‌کنه خواب می‌بینه‌، داره چشماشو می‌ماله

می‌دوه روی شن داغ‌، یه دختر سه چار ساله

 

کفشای مخملی‌ش کجاس‌؟ برگ گُلاش زخمی شده

یکی نمی‌پرسه چرا: خانوم کوچولو! چی شده‌؟

 

تو دست بوته‌های خار‌، چارقد دختر می‌سوزه

قصه به اینجا که رسید‌، تموم دفتر می‌سوزه

 

به یاد این تشنگیا، سینة کوثر می‌سوزه

با آه دشت کربلا‌، صحرای محشر می‌سوزه


قطا:

 نام مرغ و پرنده‏اى است كه به فارسى سنگخوار گويند،شبيه فاخته و قمرى.چشمش‏بسيار تيز بين است و از ارتفاع بسيار،وجود آب را تشخيص مى‏دهد و در شناخت آب وراهها مهارت دارد و پيش از طلوع آفتاب،به اندازه مسافت ده روز در پى آب خارج‏مى‏شود و بى آنكه مسير را در رفت و برگشت گم كند،به لانه برمى‏گردد. (31) صداى اوكاروانها را به وجود آب در يك محل آگاه مى‏كند و در آشنايى به راه و راهنمايى،به آن مثل‏زده مى‏شود:«هو اهدى من القطاء، هو اصدق من القطا» (32) سيد الشهدا«ع‏»روز عاشوراوقتى براى آخرين وداع با اهل بيت،نزد خيمه‏ها آمد و با آنان خداحافظى كرد،دخترش‏سكينه گفت:اى پدر،ما را به حرم جدمان باز گردان.حضرت با حسرت فرمود:افسوس! اگر مرغ قطا را وامى‏گذاشتند،در آشيانه خويش مى‏آرميد«هيهات،لو ترك القطا لنام‏» (33) تشبيه خويش به آن مرغ،با توجه به ويژگيها و صفاتش جاى تامل است.يعنى امام نيزتيز بين و بصير و راه شناس است،وجودش و صدا و كلامش ديگران را به آبشخور هدايت‏رهنمون مى‏سازد،هرگز گم نمى‏شود و بيراهه نمى‏رود و هادى ديگران است.اما افسوس‏كه نگذاشتند امام هدايت،در كانون ارشاد انديشه‏ها بماند و راهنمايى كند و اينگونه ازآشيانه اصلى‏اش كه جوار حرم پيامبر است،آواره‏اش ساختند.

 

31-مجمع البحرين.

32-لغت نامه،دهخدا.

33-بحار الانوار،ج 45،ص 47،عوالم(امام حسين)،ص 290.


برچسب‌ها: ترانه عاشورایی, شعر عاشورایی, شعر برای حضرت رقیه س
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۱ساعت 7:12   علی محمد مودب  | 

1-


به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد

که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد

 

سری گردن کشید از مرگ، قدر نیزه‌ای روزی

که نامش آفتاب جان سرگردان ما باشد

 

لبش بر نیزه قرآن خواند تا ثقلین جمع آیند

لبش بر نیزه قرآن خواند تا قرآن ما باشد

 

چراغ چشم‌هایش زیر نعل اسب‌ها می سوخت

که مصباح الهدای دیده حیران ما باشد

 

لب و دندان او را چوب زد دست ستم باری

که طعم خیزران همواره با دندان ما باشد

 

 

کنون ننگ است ما را تا قیامت، مرگ در بستر

حسین آمد به سوی کوفه تا مهمان ما باشد


2-


سبو افتاد‌، او افتاد‌، ما ماندیم، واماندیم

روان شد خون او بر ریگ صحرا‌، رفت‌، جا ماندیم

 

فرو رفتیم تا گردن به سودای سرابی دور

به بوی گندم ری‌، در تنور کربلا ماندیم

 

رها بر نیزه تن‌هایمان‌، بیهوده پوسیدیم

به مرگی این چنین از کاروان نیزه‌ها ماندیم

 

سبو او بود، سقا بود‌، دستی شعله‌ور بر موج

گِلی ناپخته و بی‌ دست و پا ما، زیر پا ماندیم

 

گلو‌یش را بریدند و بیابان محشر از ما بود

که چون خاری سمج در دیدگان مرتضی ماندیم

 

همیشه عصر عاشوراست‌، او پر بسته‌، ما هستیم

دریغا دیده‌ای روشن که وا بیند کجا ماندیم

 


نشانی دانلود غزل اول/روضه شب سوم محرم/ میثم  مطیعی 

http://www.gomnam.ir/index.aspx?siteid=1&pageid=141&newsview=685





برچسب‌ها: غزل عاشورایی
+ نوشته شده در  شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۱ساعت 17:37   علی محمد مودب  | 



کودکی که بازی می کند 

گاهی گم می شود

اما کودکی که گم می شود 

هیچگاه بازی نمی کند


ترجمه هندی این شعر:

http://irafta.com/showtext.aspx?id=12239




+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۱ساعت 17:42   علی محمد مودب  | 



چرا به گوش تو از آتش نهان گفتن؟

خوش است در نظر طفل، داستان گفتن


ز عالمی دگرم، چشم دیدنم دگر است

به کور دل، سخن دل نمی توان گفتن


کنون که زمره بوزینه، گرم شبتابند

بخواب مرغک دانا! چه سودشان گفتن؟


در این سیاه که هر کوچه تیزبازاری است

شکسته نرخ مرا سخت، رایگان گفتن


تنور حضرت صادق، مگر نه مکتب ماست

چگونه مدرسه شد صرف آب و نان گفتن


به آن گلوی بریده، چقدر مدیونم

که یاد داد مرا شعر خون چکان گفتن

 


بهل به روز قیامت حدیث هجران را

که وقت نیست از آن غم در این جهان گفتن




برچسب‌ها: غزل, شعر امام صادق ع
+ نوشته شده در  سه شنبه دوم آبان ۱۳۹۱ساعت 18:32   علی محمد مودب  |