چه سود ار جامة رنگین بپوشد
به لبخندی خنک، با ما بجوشد
گلی که در شب بیرحم پاییز
دوباره هر چه دارد میفروشد
(شعرها و نوشته هایی از علی محمد مودب)
چه سود ار جامة رنگین بپوشد
به لبخندی خنک، با ما بجوشد
گلی که در شب بیرحم پاییز
دوباره هر چه دارد میفروشد
چه كودن و معصوم
ازگوروارهها
بدر آمديم و گريستيم
بي دعوت و پرسش
و آنگاه خواب بردمان
در برزخ پستان و پستانك
تا رستاخيز دندانها و طمعها
▀
هنوز همانم
كه دو دستي چسبيده به جانم
و ميمكد طراوتم را
جنيني دانا
كه نميدانم
كي به دنيا ميآيد
▀
ميپرورمش
چون كودكي بهانهگير
كه شبانگاهان در اندرونم ميگريد
ومن صداي مادرم را ندارم
و من انگشتان خواهرم را ندارم
▀
عقب ميروم در سكون
و جلو ميآيد
و پر ميكند اعضايم را
نم نمك كه پوك ميشوند استخوانها
كي ميرسم به مادري
كه وجودش را
جنيني چون اندوهي
سرشار كرده است ؟
كي با جنينم يكي ميشوم ؟
عاشق يا ظالم
اينبار از كدام زهدان
بر خواهم آمد ؟
نق نق و افسوس و افسون، شعر باری این نبود
شوکران هم بود مستی داشت، ناشیرین نبود
ناله هم از غنچه زار لاله می آمد به گوش
گوش شاعر در شنید سرخوشی سنگین نبود
شک نمک می شد به شوخی بر سر خوان سخن
بی نمک بازی نبود و شاعر بی دین نبود
شعر رسمی داشت روشن، شاعر اسمی داشت نیز
هزل هم آیینگی ها داشت، بی آیین نبود
هر به چندی ابلهی در شعر می پیچید لیک
ابلهی خود شیوه، وانگه درخور تحسین نبود!
شعله در شعله هوس بالید و حکمت دود شد
نق نق و افسوس و افسون، شعر باری این نبود!
مدتی در فکر این بلا بودم/امروز این لینک را دیدم و سرمست شدم
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910716000408
نزدش چه تفاوت عزا و عید است
مرغی که شب سرد قفس را دیدهست
فرقی نکند مدینهاش با رَبذه
هر جا که ابوذر برود تبعید است
یک مدرسه روبروی خانه ما هست
یک مدرسه هم در کوچه پشتی محل کار ما
بچه ها وقتی می آیند در حیاط بازی کنند نشاط و شادی شان مثل بادهای تند بهاری می آید داخل اتاق من
ناظم این مدرسه دومی دارد پشت بلندگو داد می زند: لطف کن دهنتو ببند!
از این مدرسه ها می ترسم
از بچگی می ترسیدم و هنوز به نظرم ترس دارند، از همین الان که یک ساله است
دوست ندارم فرزندم را بفرستم مدرسه
یک جور بازداشت موقت هستند برای بچه ها تا والدین از سر کار برگردند
بازداشت موقتی دوازده ساله!
اگر می خواهیم تغییر کنیم باید آموزش و پرورش قبل از همه درست شود
اول از همه هم بلندگوی این ناظم را قطع کنند و بهش بگویند خودت لطف کن دهنتو ببند!
بعد هم یک ردیف درخت بکارند کنار دیوارهای مدرسه
یعنی چه بچه این همه ساعت بنشیند پشت میز
و ده دقیقه زنگ تفریحش هم این طور باشد؟
از بودجه هر جا میزنید بزنید به مدرسه ها برسید
به قول حافظ و پدر من از برای خدا!
------------
همین اول کاری با احترام و پوزش از نویسنده اولین پیام از همه خوبان آموزش و پرورش عذر می خواهم
و همه خوبی هایش را هم قبول دارم
اما به نظرم این ساختار باید به طور جدی متحول شود
و راه نجات ما در نگاه تازه به بچه هاست
درباره استعداد و نوع نگاه به آن باید باز اندیشی کنیم
و نیز درباره شیوه های آموزش و پرورش
و نیز برای امکانات باید جهاد آموزش و پرورش راه بیندازیم
چون چشمه اگر چند شب و روز بجوشد
چون رود اگر یکسره با خود بخروشد
جز در پی خود نیست که آن گمشده در خویش
دریا شده بیچاره که ماهی بفروشد!
رمان" جمجمه ات را قرض بده برادر " نوشته مرتضی کربلایی لو چند روز پیش رونمایی شد، به نظرم این کتاب پدیده ای است در تاریخ داستان نویسی دفاع مقدس و به قولی فصل جدیدی را باز خواهد کرد حتما پیدایش کنید و بخوانید و بخوانید و با تامل بخوانید و درباره اش بنویسید تا دیگران هم بخوانند
این کتاب باب روایت قصصی دفاع مقدس را باز کرده است که راه مبارکی است
حرفهای کربلایی لو، علی اصغر عزتی پاک ، حجه الاسلام محمدرضا زائری، و من در رونمایی این کتاب
مرحوم شیخ صدوق در کتاب اعیان الشیعه به ملاقات امام رضا علیه السلام با ابونواس شاعر برجسته عرب علیه السلام اشاره کرده و ابیاتی از این شاعر را در مدح آن حضرت نقل کرده است.این ابیات را ابن یمین فریومدی به خوبی اقتباس و ترجمه کرده است.
قیل لی انت اوحد الناس فی
کل کلام من المقال بدیه
لک فی جوهر الکلام فنون
ینثر الدر فی یدی مجتنیه
فعلی ما ترکت مدح ابن موسی
والخصال التی تجمعن فیه
قلت لا اهتدی لمدح امام
کان جبریل خادما لابیه
اقتباس ابن یمین فریومدی از این شعر:
به پند ابن یمین گفت دوستی که تویی
که شعر توست که بر آسمان رسیده سرش
چرا مدیح سرای رضا همی نشوی
که در جهان نبود کس به پاکی هنرش
بگفتمش که نیارم ستود امامی را
که جبرئیل امین بود خادم پدرش
روزی ابونواس از خانه اش بیرون آمد، نظرش به سواری افتاد که از روبه رو می آمد ولی صورتش مشخص نبود، پرسید او کیست؟ گفتند او علی بن موسی الرضا است، وی بلافاصله این رباعی را سرود:
اذا ابصرتک العین من بعد غایه
و عارض فیک الشک اثبتک القلب
و لو ان قوما امموک لقادهم
نسیمک حتی یستدل بک الرکب
ترجمه:
اگر چشم تو را از دور ببیند و در شناسایی تو شک کند، دل شک نمی کند و درباره تو یقین دارد. و اگر قومی قصد حرکت به سوی تو را داشته باشند، نسیم و بوی خوش تو آن ها را راه می نماید.
به نقل از علی بن موسی ع، امام رضا نوشته مرضیه محمدزاده، نشر دلیل ما
یا رسول ا...
هر احد خسته تر از تیغ تو ابروی من است
زخمی وحشی این حادثه، پهلوی من است
هر که از کوچه تاریخ گذشته دیده
که کبود از اثر واقعه بازوی من است
تو شکستی که مرا آینه خویش کنی
بی نهایت خبرت از دل صد توی من است
سر پیچیدن با زلف تو دارد سر من
نیزه ای هست که شاهین ترازوی من است
بسته و خسته دامی و کمندی که منم
جز رضایت چه ضمان دل آهوی من است
جهان تنگي كوچك است
از دريا كه سخن ميگويي
و كلمههاي من
شناكنان
به دهان تو ميشتابند
نيوتن
به عكسالعملي مناسب ميانديشد
ماهيها جا عوض ميكنند
نيوتن
با گچ ميكوبد به پيشانيام
همهي سيبهاي جهان را
برسرم تكاندهاي
دارم نمنمك ميفهمم
جاذبه يعني چه؟
گوشي را ميگذاري
سيب را برميدارم
ماهيها
همچنان در سيمها شنا ميكنند
از مجموعه عاشقانه های پسر نوح
خواجه عبدالله:
ایمن مشو که هلاک شوی
ایمن وقتی شوی که با ایمان به خاک شوی
در جایی خواندم که خطرناکترین خطر احساس امنیت است!
شیطان موجود جالبی است.
ممکن است ما را اینطور گیر بیندازد که چون یک صفت خوب داریم و یا حب آن را داریم، گرفتار عجب و خودشیفتگی شویم. این صفت هر چه باشد، حتما ظاهری است چون تبعات فاسد دارد، علم دوستی ممکن است باعث شود همه را احمق بپنداریم! انقلابی گری ممکن است ما را ضدانقلاب کند! چرا که با برچسب زدن و تاراندن این و آن به نام انقلاب بدترین خیانت را به انقلاب خواهیم کرد.
تواضع ظاهری ممکن است آدم را مغرور کند! معاذ الله! انزوا ممکن است در ذهن آدم با عمل و پرداخت شیطان، دوری از جاه طلبی تعبیر شود! حتی حب مناسکی به سیدالشهدا و شهدا هم گاهی برخی را گرفتار کرده است
بدترین ویژگی این وضعیت این است که آدم گوشش کر می شود از موعظه! یعنی هر چه می شنود، می پندارد که برای دیگران گفته شده است! و به نظرش می آید که خوب است فلانی این پند را بشنود! دیگر دامگاهی بدتر از این نمی شود تصور کرد!
باید از گفتن کلمه من هم ترسید! بد پرتگاههایی دارد این عالم
پناه بر خدا !
به قول قدما
تحریر شد در ساعت دلتنگی