چه كودن و معصوم
ازگوروارهها
بدر آمديم و گريستيم
بي دعوت و پرسش
و آنگاه خواب بردمان
در برزخ پستان و پستانك
تا رستاخيز دندانها و طمعها
▀
هنوز همانم
كه دو دستي چسبيده به جانم
و ميمكد طراوتم را
جنيني دانا
كه نميدانم
كي به دنيا ميآيد
▀
ميپرورمش
چون كودكي بهانهگير
كه شبانگاهان در اندرونم ميگريد
ومن صداي مادرم را ندارم
و من انگشتان خواهرم را ندارم
▀
عقب ميروم در سكون
و جلو ميآيد
و پر ميكند اعضايم را
نم نمك كه پوك ميشوند استخوانها
كي ميرسم به مادري
كه وجودش را
جنيني چون اندوهي
سرشار كرده است ؟
كي با جنينم يكي ميشوم ؟
عاشق يا ظالم
اينبار از كدام زهدان
بر خواهم آمد ؟
برچسبها: شعری برای تولدها