عاشقانه های پسر نوح   

(شعرها و نوشته هایی از علی محمد مودب)

 

 

مشتاقم از شب تا سحر، گیسوی یاری را

کوهی که حسرت دارد آبی، آبشاری را

چشمان من از گریه بسیار خشکیدند

مگذار در حسرت، چنین چشم‌انتظاری را

شاید محبت چارة سرسختی‌ام باشد

جز مِه چه می‌پوشاند آیا کوهساری را؟

باری هزار و یک‌ زمستان بی تو بی تاب است

بی روی تو گم کرده هستی نوبهاری را

 

یک گوشه چشمت، حاصل عمر نظربازی است

کی چشم مغروری به پایان برده کاری را؟

 

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیستم اسفند ۱۳۸۸ساعت 9:29   علی محمد مودب  |