روضههای مؤدبانه
نگاهی به دفتر «روضه در تكیة پروتستانها»ی علیمحمد مؤدب
رضا وحیدزاده-سایت لوح
7 تیر 1389
نام علیمحمد مؤدب برای اهالی شعر تداعیكنندة شعرهایی در قالبهای نو و سپید است. شعرهایی كه برای مخاطبی چون من ناصمیمی با این قالبها نیز دلچسب و خواندنی است. خبر انتشار دفتری جدید از این شاعرِ كمیتاقسمتی جوان و البته پركار، برای دوستداران شعر خبری وسوسهانگیز بود. گذشته از سابقة ذهنی، نام كتاب نیز خبر از انتشار مجموعهای از اشعار نو داشت. اما بر خلاف انتظار، اشعار این دفتر كه بیشتر متعلق به سالهای اخیر است، همگی در قوالب كلاسیك و با زبانی آشنا سروده شده است. در مواجهه با این دفتر اولین چیزی كه فراچشم خواننده میآید، وجه اندیشگانی آن است. درواقع اندیشه یكی از پررنگترین مؤلفههای دفتر «روضه در تكیة پروتستانها» است؛ بهگونهای كه نویسندة این سطور را وسوسه میكند تا اندیشه را اصلیترین مؤلفة آن بداند. اما با اندكی خویشتنداری بهراستی باید تأكید كرد، اگر در این دفتر تا حدودی با تغییر قالب روبرو هستیم، همچنان شاهد آنیم كه نوعی شاعرانگی منحصر به فرد و عاطفة تشخصیافته، اتمسفر اصلی این مجموعه را تشكیل میدهد. عاطفهای كه به وضوح از آن صدای آشنای مؤدب به گوش میرسد.
به نظر میرسد به نسبت كارهای دیگری كه پیش از این از مؤدب سراغ داشتهایم، در برخی از اشعار این دفتر شاعر با صراحت و تهور آشكارتری به بیان اندیشههای خویش مبادرت ورزیده است و دغدغة بیان منظور وجه غالب شعر شده است. شاید اگر شاعرانگی آنگونه كه با ذهن و زبان مؤدب درآمیخته است، در تار و پود ابیات ممزوج نگردیده بود و اگر فردی حرفهایتر و البته غیر شاعرتر، با این دغدغه دست به سرایش چنین اشعاری میزد، نتیجة كار آنگونه كه اكنون پیش روی ماست، رخ نمینمود و آنگاه با اشعاری شعاریتر و عریانتر مواجه میگشتیم.
دغدغههای اندیشگانی شاعر نیز در عین تنوع و گستردگی از وحدتی محسوس برخوردار است. اما در یك نگاه جزئیتر میتوان برخی از شقوق این اندیشه را برشمرد. شاید بتوان گفت یكی از پررنگترین عناصر شعر مؤدب عدالتخواهی است. به عنوان مثال میتوان به غزل شمارة 10 در این دفتر اشاره كرد:
در كوخها در كوچهها
در كاخها در باغها
یك سو سرور و سروها
یك سوی درد و داغها
یا مثلاً غزل شمارة 9:
در این اجاق موسع
هر شاخه جز هیمهای نیست
در هرم بیمنطق فقر
جز سوختن بیمهای نیست
همچنین است غزل شمارة 16 كه روایت رنجهای زنی در چنگال فقر مادی و معنوی است:
خسته برگشت به خانه، زن هرجایی باز
تا شود همنفس ساكت تنهایی باز
در این نمونهها تأثر شاعر از مشكلات و سختیهای برخی از اقشار جامعه، عامل اصلی برانگیختگی او و آفرینش اشعار یادشده بوده است. یعنی همانگونه كه یك عاشق تحت تأثیر عشق سوزان خود به سرایش یك شعر روی میآورد، در اینجا نیز تأثر عمیق شاعر از درد و رنج جامعه او را به سمت بیان این احساس سوق داده است.
اندیشة دیگری كه مخاطب در برخورد با شعر مؤدب با آن روبرو میشود، اعتراض به برخی دینداران یا متظاهران به دینداری است.
غزل شمارة 12 از آن دست است:
تا در دل ما هست به محراب شما نیست
واعظ! تو نگو یار كجا هست كجا نیست
همچنین است غزل معترضانة شمارة 17:
محراب، شكل رنگ ترازو گرفته است
از رنگ گریه مسجدتان بو گرفته است
در میان جماعت اهل شعر شاید هیچ گروهی به اندازة شاعران دغدغهمند و متعهد به دینداری برخی از دینداران اعتراض نكرده باشند. ریشهیابی این امر نیز كار مشكلی نیست. تأثری كه از دیندارنماییِ برخی نااهلان گریبان شاعر متعهد را میگیرد بسیار سهمگینتر خواهد بود از تأثیری كه بر دیگر صاحبان اندیشه و زبان خواهد گذاشت. از این روست كه شاعری همچون مؤدب نیز با صدایی پرطنین و بغضآلودتر از این درد فریاد میزند:
خدایا! چنان رنجه از اهل دینم
كه از كفر تدبیر بهتر ندارم
بغض دیگری كه گلوی شاعر این دفتر را میفشارد فراموشی راه شهداست. این درد گاهی پنهان و به اشاره در میان مضامین دیگر رخ مینماید و گاه نیز به صراحت بر قلم شاعر جاری میشود:
ای چهره گُل انداخته از خون شهیدان
این گونه علمداری راه شهدا نیست
شاعر در جایی دیگر این گونه میسراید:
اصلاح میكنند غلطفكران
مشق درست خون شهیدان را
یا:
نیست خطاطی در این عالم چو كلك سركشت
با سیامشقی كه از خون شهیدان كردهای
شناخته نشدن قدر هنر یكی دیگر از دغدغههای اصلی شاعر در این مجموعه است و میتوان در میان غزلها بیتهای چندی را با این مضمون یافت؛ بیتهایی كه شاعر در آنها از قدرناشناسی دهر و بیارج ماندن گوهر هنر گلایهها دارد:
دهر زندان هنرمندان آزاده است و بس
بخت من! امشب بخواب آرام، خاموشی زدند
یا:
سخنوران معظم به دشتها ویلان
كلید شهر ادب ماند دست خاموشی
یا:
روز و شب در ذكر خیر یاوگان بیادب
بر در شهر ادب، قفل از فراموشی كنند
نكتة دیگری كه در این میان به چشم میآید حضور قافیة خاموشی در میان دو نمونه از سه نمونة ذكرشده است. با نگاهی دقیقتر میتوان دید این واژه در 9 مرتبة دیگر نیز خود را در میان ابیات گنجانده و در مجموع 12 بار تكرار شده است؛ در بیشتر موارد نیز همراه با مضامینی شبیه به آنچه گذشت. سخت است كه این تكرار را اتفاقی و رویكرد شاعر را در برابر آن در اثر بار معنایی منفی این واژه دانست؛ این تكرار بیشتر از پسزمینة ذهنی شاعر از معنایی پنهان خبر دارد. هرچه هست روشن است كه تكرار بسیار این واژه در مضامینی قابل تأمل، كمی متفاوت از دیگر موتیفهای تكرارشوندة این دفتر همچون شهید، گنجشك و بهار است و نویسندة این سطور رمزگذاری اینگونه را نمیپسندد.
بهطور كل مخاطب، صدای اصلی شاعر را در این دفتر صدایی گلایهمند و معترض مییابد. اعتراض، صدای غالب این دفتر است و البته این چیز تازهای نیست. در شعر فارسی و به ویژه شعر معاصر، اعتراض را میتوان ویژگی بسیاری از شاعران دانست و در كارنامة شعر معاصر برای آن نمونههای بسیاری یافت؛ اما اعتراض در شعر مؤدب با عنصر دیگری همراه است كه میتواند شعر او را از همتایان مشابهش كاملاً جدا سازد. در شعر مؤدب اعتراض در بسیاری از موارد با روحیة امیدواری و پایداری همراه شده است و سبب گردیده شعر او از ناامیدی صرف و تیرهبینی و سیاهنمایی ناامیدانه فاصله بگیرد. این همان چیزی است كه در اشعار اعتراضی دیگر كمتر ملاحظه میشود.
گرچه من بیسرپناهم در پناه تو، وطن!
شاخههایت را به وامانده، كی وامینهم؟
با تن زرد و نزارم، چون گُلی در پای تو
پایداری میكنم، میایستم، جان میدهم
یا:
فریب است هر سو فریب است هان!
مبادا شوی غرقه اندر سراب
بران ابرهای هوا را ز خویش
كز این هفتخوان بگذری، آفتاب!
حتی در شعر خسته و دردمندی چون غزل شمارة 10، حرفی كه شاعر در انتهای غزل میزند این است:
از این و از آن خستهاند
خلق خدای مهربان
یاران همدل! همتی
تا وارهیم از این و آن
گاهی نیز دیده میشود زبان امیدوارانة شاعر در انتها مبدل به زبانی انتقامجویانه و ستیهنده میشود و كاملاً از شكل انفعالی خارج میگردد. تو گویی كه آن روی سكة رنج و گلایة شاعر، خشم و ستیز است:
ماهی خوشباورم از بغض ماهیخوارها
دوست دارد بعد از این یك چند خرچنگی كند
یا:
گر این ناكسان پشت و شمشیر حقاند
چو خنجر به جز فتنه در سر ندارم
جای بررسی بیشتری دارد كه این رویكرد ریشه در چه بستری دارد و آیا میتوان این نوسان بین غم و درد و برافروختگی و مبارزه را در تربیت انسان انقلابیشیعی ایرانی جست؟ انسانی كه در هنگام گلایه از سوختنِ دستش، آن را در زیر بقل پنهان نمیكند و حتی گرهكرده با همان دست برای خصم خط و نشان میكشد:
روزی به دست سوختهام سنگ میخورید
عیسای من به معجز نو خو گرفته است
وجوه اندیشگانی شعر مؤدب در این دفتر محدود به آنچه گذشت نمیشود و حتی موضوعات تند و عریانتری چون نقد علم جدید یا حتی موضعگیریهای سیاسی را نیز در بر میگیرد. به نحوی كه خواننده صدای رسای شاعر را بدون پنهانكاری و ژستهای روشنفكری در بسیاری از مواقع میشنود و تكلیفش با او روشن است. این تهور و جوانی در زمانی كه آستانة فاصلهگرفتن آرام شاعر از دورة جوانی خویش است، خود قابل بررسی و تدبّر است. اینگونه جوانی كردن در فصل پختگی شاعر خبر از صداقت و صراحتی بیملاحظه و انتخابی آگاهانه با توجه به سابقه و جایگاه شعری و اجتماعی وی دارد.
البته نباید فراموش كرد كه مؤدب هنوز پیش از یك معترض اجتماعی یا صاحبنظر سیاسی یك شاعر است و این را میتوان با نگاهی دوباره به همین دفتر دید. چه آنجا كه اوج شاعرانگی خویش را در اثنای اندیشهورزی به نمایش میگذارد:
میترسم از ترددِ در باغ بیوضو
نسیان عجیب نیست كه عصیان بیاورد
یا:
فتوا مده آتش به سران را به تأمل
كاین شمع برافروخته در فكر شما نیست
و چه آنجا كه فارغ از قیل و قال دنیا، شاعر دلتنگیهای ماهی قرمز عید یا دو درخت نقش قالی میشود:
دلم مانند ماهیهای قرمز
حلول عید، زنگ آخرش بود
و:
یك لحظه یك غم متوالی، دو تا درخت
تنها كنار جادة خالی دو تا درخت
از همینروی است كه یكی از موتیفهای تكرارشوندة شعر مؤدب را بهار مییابیم؛ موضوعی كه شاعران بسیاری در برابر آن دامن صبر از كف دادهاند و در این دفتر نیز در چند جای زبان زلال و صادق شاعر را در توصیف از آن گویا میبینیم. برای توضیح بیتشر زبان مؤدب شاید این بیت از خود او توصیف مناسبتری باشد:
شاید كه در شكار تو ببر بیان من
این شعر را گرفته به دندان بیاورد.
پانوشت:
همة مثالهای ذكر شده در این یادداشت از دفتر «روضه در تكیة پروتستانها» است. انتشارات سپیدهباوران. مشهد: 1388