عاشقانه های پسر نوح   

(شعرها و نوشته هایی از علی محمد مودب)

 

 

  زنده ام به شایعه ها اعتنا نکن

نگاهی به شعر مرحوم نجمه زارع-روزنامه جام جم

 

نخستين خصيصه اصلي شعر و انديشه نجمه زارع ، نوشتن درباره انسان ايراني است. نجمه زارع شاعري است که در 23سالگي به حد قابل قبولي از اشتهار رسيده است و اين پديده ريشه در توانايي هاي او دارد ؛ توانايي هايي در حوزه انديشه و در حوزه زبان و نخستين اين توانايي ها، مضمون نخستين جمله اين نوشته است.
نجمه زارع درباره انسان مسلمان ايراني مي نويسد. اصولا هر شاعر بزرگي در درون مربعي با 4ضلع (اقليم ، تاريخ، مذهب و زمان) مي نويسد يا دست کم من عقيده دارم که بايد اين گونه باشد يعني شاعر بزرگ نگاهي به روز و نو شده به 3ضلع اول دارد و مي کوشد خود را و انسان زمانه خود را در درون چنين مربعي و با چنين مختصاتي ترسيم کند.
نجمه زارع شاعري است که در عين جواني و تازه کار بودن، نشانه هاي بزرگي نشان مي دهد. مجموعه شعر «عشق قابيل است» با غزلي با رديف گناه موضوع گناه و کشمکش هاي دروني انسان و بويژه جوان و دغدغه گناهکار شدن شروع مي شود.
پيش تر شاعري مثل فروغ فرخزاد در نخستين مجموعه اش به عصيان مي پردازد و عاصي مي شود. فرخزاد نيز فرزند زمانه خويش است. زمانه فرخزاد، زمانه حمله به ديانت بويژه به شريعت بود و فرخزاد نيز تحت تاثير آموزش ها و فضا به يکي از پيشروان حمله به شريعت تبديل شده بود و نام نخستين مجموعه اش را «عصيان» گذاشته بود.
زمانه نجمه زارع ، اما زمانه تبليغات ديني و زمانه سيطره شريعت است و زارع نيز فرزند درست و پاکيزه زمانه خويش است. او در نخستين غزلش با ديد مومني نگران ، به گناه مي پردازد و به دغدغه هاي پيوسته با آن.
در شعرهاي ديگري نيز زارع به اين فضاها و مساله ها مي پردازد. زارع غزل ديگري دارد با رديف غيرمجاز و آنجا هم دقيقا به همين مساله از ديدي ديگر مي پردازد.
او حتي از تعبيرهايي مثل واجب و مستحب نيز استفاده هاي بسيار شاعرانه مي کند که اين نيز ناشي از فرزند زمان خويشتن بودن نجمه زارع است. همين دغدغه ها و کنترل هاي محسوس و نامحسوس جوانان در غزل ديگري با رديف خيلي چيزها به صورتي ديگر پرداخت مي شود: غيرمعمولي است رفتار من و شک کرده است چند روزي مي شود مادر به خيلي چيزها اين نوع پرداخت ها و اشارات در شعر شاعران صاحب انديشه جوان ما همچون نجمه زارع بايد زنگ خطر را اگر چه کمي دير براي طراحان نظامهاي تبليغي ديني روشن کند که در تبليغ ديني به 2مورد توجه بيشتري کنند، يکي تربيت و تهذيب نفس مبلغ و ديگري ارائه شکل شکيل و جامع دين. يعني توجه همزمان به جمال و جلال الهي.
عنصر ديگري که در شعر نجمه زارع ، بسامد بسيار بالايي دارد، مرگ است. اين موضوع نيز دقيقا از غزل دوم مجموعه رخ مي نمايد با چنين مطلعي:

يک درخت پيرم و سهم تبرها مي شوم / مرده ام ، دارم خوراک جانورها مي شوم و چنين مقطعي: عاقبت يک روز با طرز عجيب و تازه اي / مي کشم خود را و سرفصل خبرها مي شوم» درباره اين موضوع اگر شاعر هر کس ديگري جز نجمه زارع بود بلافاصله مي نوشتم ، شاعر به تقليد از مد رايج فکري زمانه پرداخته است ؛ اما در مورد شاعري باوقار و متانت ظاهري و باطني نجمه زارع ، گفتن چنين چيزي قدري دشوار است.
باز هم چنين اشاراتي در شعر شاعراني از اين دست ، هشدار و بالاتر از آن فريادي است بر سر آنها که مسوولند و بايد در پيشگاه الهي بابت اداره و تدبير فرهنگ و اقتصاد و سياست اين سرزمين محاکمه شوند و پاسخ پس بدهند.
نجمه زارع در اين مورد نيز فرزند زمانه است ؛ زمانه اي که به هزار و يک علت زمانه زندگي کردن نيست. آمار تصادفات رانندگي ، آمار خودکشي هاي مختلف سربازان ، دانشجويان ، آمار ازدواج و طلاق و وضعيت رفاه اجتماعي و آسودگي رواني مردم ، همه و همه دليل هايي هستند که شاعري به جواني نجمه زارع ، اين همه از مرگ سخن مي گويد و اتفاقا مرگ دردناک خود شاعر نيز مويدي بر حرف من است ؛ شاعري 23ساله که 2سال مجموعه شعرش در انتشارات «پيشگامان توسعه ميهن» آقاي پزشکي قانوني در انتظار چاپ مانده بود، بر اثر تزريق داروي بيهوشي براي يک جراحي ساده از دست مي رود و جنازه اش روانه پزشکي قانوني مي شود.
گمان مي کنم همين قدر در اين باره کافي باشد. نجمه زارع همه اين ماجراهاي فکري را با درآميختن با مفهوم هميشه زنده عشق در قالب زباني سالم و شکيل ارائه مي کند و با رديف و قافيه هايي بسيار بي سابقه يا به قول خودش اجق وجق يکي بودن و تمايز خود را از شاعران هم نسل خود حاصل مي کند. زارع با تمام جواني اش ، به تفکر به معناي درست کلمه نزديک شده است.
او شاعر دلشوره ها و ترديدهاي انسان ايراني و بويژه زن ايراني در مواجهه فناوري با جغرافيا و تاريخ ملي و مذهبي اين سرزمين است. دلشوره و ترديدي که بسياري اوقات به آشفتگي عصبي مي کشد و آدمي را خسته مي کند؛ اما زارع به مدد عشق و ايماني غيور سعي مي کند زنده بماند و زندگي را بنويسد:

من زنده ام به شايعه ها اعتنا نکن
در شهر کشته اند کسي را شبيه من

3 غزل از شادروان نجمه زارع
شبيه قطره باراني که آهن را نمي فهمد
دلم فرق رفيق و فرق دشمن را نمي فهمد
نگاهي شيشه اي دارم ، به سنگ مردمک هايت
الفباي دلت معناي «نشکن»! را نمي فهمد
هزاران بار ديگر هم بگويي «دوستت دارم»
کسي معناي اين حرف مبرهن را نمي فهمد
من ابراهيم عشقم ، مردم اسماعيل دلهاشان
محبت مانده شمشيري که گردن را نمي فهمد
چراغ چشمهايت را برايم پست کن ديگر
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمي فهمد
دلم خون است تا حدي که وقتي از تو مي گويم
فقط يک روح سرشارم که اين تن را نمي فهمد
براي خويش دنيايي ، شبيه آرزو دارم
کسي من را نمي فهمد، کسي من را نمي فهمد

***
من نيستم مانند تو، مثل خودم هم نيستم
تو زخمي صدها غمي ، من زخمي غم نيستم
با يادگاري از تبر، از سمت جنگ آمدي
گفتم چه آمد بر سرت ، گفتي که محرم نيستم
مجذوب پروازم ولي ، دستم به جايي بند نيست
حالا قضاوت کن خودت ، من بي گناهم!
نيستم با يک تلنگر مي شود، از هم فروپاشي
مرا نگذار سر بر شانه ام ، آنقدر محکم نيستم
خواندي غزلهاي مرا، گفتي که خيلي عاشقم
اما نمي دانم خودم ، هم عاشقم هم نيستم

***
همان اول دلم را در تب و تاب آفريد
خاک بود اما مرا از آتش و آب آفريد
کفشهاي کهنه تنهايي ام را جفت کرد
نيمه گم کرده من را چه ناياب آفريد
مانده ام حافظ تو را در چندمين دفتر سرود
مانده ام سعدي تو را در چندمين باب آفريد
آستين بالا زد امشب پلکهايم تا تو را آنچناني
که خودش مي خواست در خواب آفريد
ماه نيم ديگرش را جستجو کرد و نيافت
بعد جاي آن خودش را در دل آب آفريد

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم شهریور ۱۳۸۹ساعت 16:30   علی محمد مودب  |