باز هم به یاد کودکی دلم هوایی است
یاد روزهای رفته میکند
یاد روستا و جوی آب
یاد آن دوچرخهای
که کودکی هنوز هم
رو به مزرعه رکاب میزند
کودکی که میخورد زمین
این زمین گوشتخوار ...
کودکی که تن به آب میزند
کودکی که رختهای کودکیاش آب رفته است
کودکی که در وجود هر بزرگسال
قهر کرده یا به خواب رفته است
من چرا دلم یاد هر چه را ز یاد رفته میکند؟
از خودم در آن غروب، لابلای قبرهای نیمسوز
قبرهای روشن ستارهها
مثل آن شهاب بیدلیل، ناگهان چرا گریختم
جام آن نگاه پاک را _که مستی هزار تاک بود_
نیمهشب به روی تربت که ریختم؟
چشمهای من کجا شدند؟
عینکم کجاست؟
قلک دلم چرا شکسته است؟
بعد نیمهشب، گریههای عاشقانهام چه بود؟
لحظههای من چرا ادامه تمام قصههای ناتمام
یا چرا تمام خاطرات سنگها در سر من است
سنگ اول بنای نابرادری
سنگهای روشن حرای صبح
سنگهای داغ ظهر مکه
سنگهای زخمی غروب کربلا
سنگهای شام
باز هم به یاد کودکی
به یاد روستای...
راستی
من دلم کجایی است؟