عاشقانه های پسر نوح   

(شعرها و نوشته هایی از علی محمد مودب)

 

ما کار خودمان را کردیم

ما دو صفحه روزنامه، از مرگ عجیب تو نوشتیم

و سخنگوی اصلاحات، به خبرنگارمان خندید (1)

ما خبر مرگت را در روزنامه تیتر یک کردیم (2)

"مرگ در اثر سرماخوردگی"

اما باید آدم‌فضایی‌ها

با اسلحه‌های عجیب تو را هدف می‌گرفتند

تا ما هم

از دوربین تفنگ‌ آن‌ها

تو را در تلویزیون‌ها و پایگاه‌های اینترنتی می‌دیدیم

باید صاعقه‌ای از آسمان می‌آمد

و در آتشی سبز می‌سوختی

تا به چشم بیایی

یا دست کم باید زیباتر می‌بودی

و در حین بازگشت از کلاس موسیقی

با گلوله‌ای مشکوک کشته می‌شدی

خواهرم هاجر نویدی

روستازاده جوان‌مرگ به تیر 1381

خواهرانم، برادرانم

درگذشتگان به تاریخ این خاک سرخ

باید مثل خواهرم ندا به خرداد 1388 می‌مردید

تا به چشم می‌آمدید!

شاید به احترامتان یک دقیقه سکوت می‌کردند!

توضيح: هاجر نويدي دختري روستايي بود كه بر اثر بيماري ساده سرماخوردگي و تنها به سبب ناتواني مالي براي تهيه دارو از دنيا رفت. آن‌موقع پزشک مصاحبه شونده به روح‌الله بهرامی، خبرنگار ابرار، گفته بود: مرگ در روستای قلعه‌رئیسی (از توابع کهکیلویه)، ارزش خبری ندارد! و آن‌ها همین را تیتر کردند.

(1) عبدالله رمضان‌زاده؛ سخنگوی دولت ‌وقت
(2) روزنامه ابرار

 

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۸۹ساعت 16:37   علی محمد مودب  | 

 

در هندوستان جهان
كه برخي گاوها را مي‌پرستند
و برخي آلت ديگران را
همچون آدم در سرانديب
غريب!
ما غريبيم، غريب، برادرم قزوه!

غريب چون شمشيري در نيزار
چون سيد حسن نصرالله در محاصره شيوخ عرب
چون شعر تو در تارهاي عنكبوت وب
و در گوگل فارسي
كه بيشترين جست‌وجويش س/ك.س است

ما غريبيم و از غريبان مي‌ترسند
گفته بودم مي‌ترسند
با يك بغل ريش از آمريكا مي‌ترسند
اما در سميناهارهايشان، بي‌باكانه آتش مي‌خورند
آتشي كه دودش هم به چشم ما مي‌رود
هم چشم خودشان را تار مي‌كند
مي‌ترسند كه برخلاف روزنامه‌ها حرف بزنند
برخلاف گوينده‌هاي بي‌بي‌سي‌ فارسي
مي‌ترسند ويزاي شينگن‌شان باطل شود
مي‌ترسند كه برخلاف شكم ها حرف بزنند
از بوق‌ها مي‌ترسند
عمر و عاص‌ها بي‌وقفه بر طبل شكم مي‌كوبند
و نگهبانان دجله، صفين را از ياد برده‌اند
و به صفوف سكوت مي‌گريزند
مي‌ترسم حسين باز تشنه بماند
برادرم قزوه!
سكوت تخم همان افعي است
كه در صحراي كربلا
به روايتي سي‌هزار جوجه اش هلهله مي كردند
قطار انديمشك در متروي تهران گريه مي‌كند
اسبي با يال‌هاي خونين در فرهنگسراي بهمن مي‌دود
صداي "هل من ناصر " از همه شبكه ها پخش مي شود
و پسران نوح‌ها بر قله‌ها غرق مي‌شوند
در اوج! بر قله‌ها!
پدرم اما در پايين شهر مثل هميشه سبز است
سبز در هفتادوپنج سالگي
هنوز هر بار كه انتخابات مي‌شود
با همان لباس سبز كارگري
ساعتي از شهرداري اجازه مي‌گيرد
تا برود به حضرت علي راي بدهد
پدرم سواد ندارد
تلويزيون هم هيچ‌وقت شعر تو را برايش نخوانده است:
(مولا ويلا نداشت!...)
پدرم سواد ندارد اما مي‌داند
آن‌كه غربال به دست دارد
همان است كه خرمن مي‌كوفت
و كاه‌ها را با گندم‌ها مي‌آميخت
برادرم!
برادرم!
برادرم قزوه!
جوان‌هايي كه دوستشان داشتيم
پيرمردهاي خوبي از كار در نيامدند
سر پيري نشستند و با VOA معركه گرفتند
سر پيري دندان‌‌هاي مصنوعي تيزي
از انگليس در دهانشان سبز شد
و جگر ما را جويدند
جگر مرا و جگر تو را
جگر پدرم را، جگر عمويم را
عمويم هم سبز است
و هر صبح
به شوق ديدن اهتزاز پرچم‌هاي قبرهاي پسرانش بيدار مي‌شود
خاله‌ام هم سبز است
هر شب روي پشت بام خانه‌اش
تا صبح به تپة تاريك قبرستان نگاه مي‌كند
تا چراغي را ببيند كه بر مزار فرزندانش سبز مي‌سوزد
پسردايي ام
محمدعلي بردبار هم چوپان سبزي بود
كه زير دندانش مانده بود
مزه برف كوه هاي تربت جام
حتي آن وقت كه كاسه سرش
سالها در خوزستان داغ، خاك خورده بود

تو از قديم سبز بودي برادرم قزوه!
از "مولا ويلا نداشت "
از "شب است و سكوت است و ماه است و من "
از "كيسه مي دوزند با نام شما شيادها "
از "مردان بلدرچين "
از قديم!
آفتاب‌پرست‌ها رنگ مشخصي ندارند
اما شما از مزار سلمان كه باز مي‌گشتيد
سبز بوديد
تو سبز بودي، سيد حسن سبز بود
قيصر سبز بود
من در مزرعه‌هاي سبز عرق ريختم
با پرچم‌هاي سبز گريستم
و لباس سبز پسرعموهايم را براي كار به تن كردم
وقتي كه سرخ به خاك ‌رفتند
ياران چه غريبانه سبز بودند
در تربت‌جام و هويزه
در تنكابن و بندرعباس ...
وقتي موج سبز هنوز به لس‌آنجلس نرسيده بود
سبزها در شب اروند شعله مي‌كشيدند

ما سبز بوديم
اما از هيچ چراغ قرمزي رد نشديم

من سبز هستم
...آمريكا خودش به كتاب من
به زندگي من آمده است
بيست و پنج سال است
كه زانوهاي برادرم را تحريم كرده است
به آسمان نگاه مي‌كنم
هواپيمايي سبز رد مي‌شود
آمريكا را لعنت مي‌كنم
كه از آن‌طرف اقيانوس‌ها
آمده است
تا نگذارد آب خوش از گلوي كبوتران ما پايين برود

من سبز هستم
با طبقة بالا هم هيچ دعوايي ندارم
اما نمي‌دانم چرا صاحبخانه به پشت بام كه مي‌رود
بر عليه زير زمين نشين‌ها شعار مي‌دهد
كه از خستگي خوابشان برده است

اگر پول داشتم
به بي‌بي‌يي فارسي زنگ مي‌زدم
و مي‌گفتم اين‌قدر سر و صدا نكنند
پدرم با لباس سبز كارگري
خسته خوابيده است

به اين‌ها مي‌گفتم اصلا ما سبز نه، شما سبز
اصلا خون شما سبز و خون ما سرخ
و هر جا خوني بريزد
رنگي از پرچم ايران و عزيز
اما چرا عالي جناب شريح مفتي مفتي
با خودكار سبز فتوا مي دهد
كه الي جون مي تواند سطل آشغال را بسوزاند
مي تواند جگر مرا بسوزاند
و كنار شغال بنشيند!
(به فتواي دل من اما
تو يكي كه با روسري
به چشم خواهري قشنگ تر بودي!
آهاي خوشگله!
دلم مي سوزه، آتيش نسوزون!)

ما از عاشورا تا به حال سبزيم
مادرم پيشاني غلامرضا را وقتي به جبهه مي رفت
بي گريه مي بوسيد
كه از حضرت زينب خجالت مي كشيد
بي بي زهرا بر جنازه باقر نوجوانش
گريه نمي كرد كه از حضرت زينب خجالت مي كشيد
خاله ام بر جنازه حسن و حسينش گريه نمي كرد
كه از حضرت زينب خجالت مي كشيد
شما چطور از مادرم، از خاله ام، از بي بي زهرا
از حضرت زينب خجالت نكشيديد؟

آهاي شما كه تازه به جريان سبز ما پيوسته ايد
بايد جواب بدهيد
چرا اينهمه رنگ به رنگ مي شويد؟
بايد جواب بدهيد
كه چرا آبروي روياي قرن هاي پدرم
اين دهقان سالخورد خراساني
اين رستم شكسته شعر مرا برده ايد؟
بايد به عموي من
و به خاله هايم جواب بدهيد
به اميرحسين شش ساله ما
كه مادرش كفشش را با سوزن خياطي مي دوزد
و پدرش دوازده سال پيش دود شده بود
و ما نمي دانستيم
(آهاي استاد ........!)

بايد جواب بدهيد!
اينهمه سال چه مي‌كرديد
در مقام هاي مختلف
اگر فيلم‌هاي تبليغاتي‌تان دروغ نبود؟
وقتي برادرم قزوه "مولا ويلا نداشت "را مي‌گفت
شما چه مي‌كرديد؟
آهاي شما كه تازه به جريان سبز ما پيوسته‌ايد
بايد جواب بدهيد!

# تمام نام‌ها و اطلاعات واقعي است
 
 
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۸۹ساعت 16:26   علی محمد مودب  | 

 

 برای دولت زورگویی به نام  آمریکا

 که تاریخ مصرفش رو به پایان است.

 

 ۱-

 

شهیدی از خورشید فرود آمد

و موشکی به ماه رفت

پروانه ای بر گلی نشست

و راکتی از پنجره‌ای وارد شد

 

نظامیان و شاعران فریاد می‌کشند

ماهواره‌ها

از نقل و انتقالات فوتبال خبر می‌دهند

ماهواره‌ها بی‌خبرند

بی خبرند از اتفاق‌هایی که میان خورشید و زمین

در حال وقوع است

بی خبرند از نزول لشکرهای شهید

و شهیدانی

که اطراف راکتورهای اتمی پرواز می‌کنند

 

آمریکا بمب اتمی‌بزرگی است

که کریستف کلمب کشف کرد

و شهیدان خنثی خواهند کرد

 

۲-

 

آمریکا

آمریکا

آمریکا

مرگ بر آمریکا

مرگ بر امریکا

 از همه قاره ها این فریاد شنیده می شود

 

کاشفان با کشتی ها و شراب

به آمریکا رفتند و مست کردند

از کوه‌هایش بالا رفتند و ادرار کردند

موهای سرخش را تراشیدند

پوست سرخش را کندند

و پرپر کردند بوفالوها و گل‌های سرخ را

پسران فراری با کشتی ها و باروت

به آمریکا رفتند و شلیک‌کنان وجب‌به‌وجب

پوست سرخش را کندند

آن‌گاه کاشفان حرفه‌ای بازگشتند

با هواپیماهای غول پیکر و بمب های اتم

برای کشف رد‌پاهایشان

برای کشتن پدرانشان و کشف عورت مادرانشان

آمریکا

آمریکا

آمریکا

مرگ بر آمریکا

مرگ بر آمریکا

 از همه قاره ها این فریاد شنیده می شود

 

چگونه می توانند دوست داشته باشند

یک و دو و سه و چهار

پنجی را که گمان می‌کند نخستین اعداد است؟

چگونه می‌توانند دوست داشته باشند سامورایی‌ها

فوکویاما را ؟

چگونه اقیانوس ها می‌سی‌سی‌پی ‌را دوست بدارند

چگونه درخت تبر را دوست بدارد؟

چگونه دوست بدارد آفتاب تابان

انفجار اتمی هیروشیما را ؟

 

 حجت الاسلام میرباقری در رونمایی کتاب مسئله

 

 

 

+ نوشته شده در  شنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 17:1   علی محمد مودب  | 

 

 

 

شماره عوضی نبود

صدا عوضی نبود

چیزی اما عوض شده بود

 

جمله ها کوتاه تر شده بودند

 

* به همت جناب حاجی آبادی، مدیر محترم انتشارات هزاره ققنوس، چاپ دوم "مرده های حرفه ای" در غرفه این انتشارات در نمایشگاه امسال ارائه می شود. با تغییر طرح جلد و صفحه آرایی، دستشان درد نکند

 

 

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم فروردین ۱۳۸۹ساعت 15:18   علی محمد مودب  | 




امروز ما در حال توسعه هستیم

قلب‌های کلنگی ما را

بیل‌های مکانیکی شخم زده‌اند

و میان آشپزخانه‌های Open و توالت‌های فرنگی

سرگردان شده‌ایم

امروز برای مقابله با ناوهای تمدن‌بر

به انواع گفتمان‌های وارداتی

و ترجمه‌های مختلف، از لویاتان Hobbes

تا پایان تاریخFokuyama  

تا بُن دندان مسلح شده‌ایم

و می‌توانیم ساعت‌ها در قطارهای چینی مترو

درباره انتظار بشر از دین فَک بزنیم

امروز ما در حال توسعه هستیم

مردانِ ‌Offline

دخترانِ MP3, و  MP4

و کودکانِ پیام‌گیر

شبکه‌های متنوع قرآن و معارف

و مسابقه‌های همیشگی پیامِ کوتاه

C

D

DVD

LCD

LSD

LG

تا کره جنوبی هست

نیازی به نیم‌کره‌های مغزمان نداریم

و می‌توانیم با خیال راحت

پربیننده‌ترین‌های Google را جست‌وجو کنیم

...

سرفه کن، برادر شیمیایی‌ام

سرفه کن، طبقۀ دهم بیمارستان ساسان

سرفه کن

چراکه صدای تو

تنها رسانۀ ماست!




# از شعر بلند سفر بمباران

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و ششم بهمن ۱۳۸۸ساعت 12:10   علی محمد مودب  | 




معجزه‌ بازی چیست؟

که کودکان می‌دوند و

 نرسیده

دامن‌ها را از غبار می‌تکانند

 

چیست معجزه‌ بازی؟

که کودکان قایم می‌شوند

و پیداشان که می‌کنی

بزرگ شده‌اند!




+ نوشته شده در  سه شنبه بیستم بهمن ۱۳۸۸ساعت 17:55   علی محمد مودب  | 



 

 

صدای ما را بریده‌اند

 

در سینه‌های ما

 

گروه‌های موسیقی زیرزمینی می‌لولند

 

صدای ما را الکترونی کرده‌اند

 

دهان نگشوده‌ایم

 

که رقاصه‌ها جان می‌گیرند

 

و پنجره‌های Chat باز می‌شوند

 

صدای ما را

 

چشم‌های ما را فروخته‌اند

 

روی پلک‌های ما، Bilbordها رنگ به رنگ می‌شوند

 

سری به نزدیک‌ترین فروشگاه زنجیره‌ای بزن

 

تا jambon قلبت را تهیه کنی!

 

و نوشابه‌ای با طعم زیتون سرخ

 

ستاره‌‌ها زیر نورافکن‌های ورزشگاه‌های بزرگ

 

ساعت‌ها را شوت می‌کنند

 

ستاره‌ها در تاریکی سینما به غیرت ‌‌ما تنه می‌زنند

 

و رانند‌ه‌های ناقص‌العقل

 

کارتِ سوختِ قلب‌‌مان را می‌دزدند

 

دود از کلّه دماوند بلند شده است

 

و همه‌جا کربلاست

 

اتوبوس، مترو

 

و ما بلیت می‌خریم تا سوار هم شویم

 

و اسبی را از یاد ببریم

 

که یال‌‌هایش هنوز خون‌آلود است

 

در خیابان زنانی

 

در حافظه کودکان‌شان دراز می‌کشند

 

تا از یاد بروند

 

در بیابان روستاهایی کِش می‌آیند

 

تا به چشم بیایند

 

در روستاها بیابان‌هایی، زنانی و مردانی...

 

و همه‌جا کربلاست

 

و ما بلیت می‌خریم

 

تا از تماشای قامت رشید حسین

 

و مُثله شدنش حظ کنیم!

 

صدای ما را بریده‌اند

 

صدای ما را در DVDها

 

در ورزشگاه‌های صدهزار نفری

 

در اتاق‌های Chat حبس کرده‌اند

 

تنها می‌توانیم برای تو

 

پیامکی بفرستیم، غزه! غزه!

 

دخترک مجروح!



# بخشی از شعر بلند سفر بمباران



 

+ نوشته شده در  پنجشنبه پانزدهم بهمن ۱۳۸۸ساعت 20:17   علی محمد مودب  | 




دریایم من

سراپا آغوش

خواهی بیا!

خواهی برو!



# از مجموعة مرده های حرفه ای



+ نوشته شده در  دوشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۸۸ساعت 19:14   علی محمد مودب  | 



 

C

D

DVD

LCD

LSD

LG

حروف قطعه‌قطعه نازل می‌شوند

حروف قطعه‌قطعه‌مان می‌کنند

ما آدم‌های مقطّعه‌ایم

محصول نسل جدید رایانه‌های Microsoft

و Ford خدای عصر جدید،

پیامبرانش را

 با پیام‌های بازرگانی به سوی ما می‌فرستد:

«C

D

DVD

LCD

LSD

LG

ما شما را بیهوده زنده نمی‌گذاریم

شما زنده‌اید

 تا باLiberal democracy  تفاوت را احساس کنید

زندگی دکمۀ بازگشت ندارد

اما هرگاه میل‌مان بکشد

دکمه‌های مرگ‌تان را می‌فشاریم

پس آیا نشانه‌های ما را در هیروشیما نمی‌بینید؟

آیا عبرت نمی‌گیرید از ویتنام؟

از عراق و افغانستان؟

این است عطای  Leviathan:

آزادی به قیمت امنیت

مغز در مقابل شکم

نفت در برابر غذا

ما شما را بیهوده زنده نمی‌گذاریم

شما زنده‌اید تا خرید کنید...


# بخشی از شعر بلند سِفر بمباران



+ نوشته شده در  دوشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۸۸ساعت 18:47   علی محمد مودب  | 



كودكي كه بازي مي‌كند

گاهي گم مي‌شود

اما كودكي كه گم مي‌شود

هيچ‌گاه بازي نمي‌كند!


   

+ نوشته شده در  دوشنبه پنجم بهمن ۱۳۸۸ساعت 15:16   علی محمد مودب  | 



حرف خاموشی او نیست

سایه تصویر فراموشی ماست



+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۸۸ساعت 10:56   علی محمد مودب  | 

 


آن‌گاه زمین لرزید

و شغال فیل‌پیکر، نعش‌‌ها را بو کشید

کشته‌ها را شمرد

هر جنازه‌ای یک رای به حساب آمد

دموکراسی بدین‌سان بدون شلیک گلوله

یا انفجار بمب‌های تبلیغاتی رای آورد!

و کفتارهای آمریکایی  به سادگی وارد هائیتی شدند

حتی آسان‌تر از وقتی که

دندان بر گلوی چاه‌های نفت عراق گذاشتند!

 

امروز سوگوار شمایم

با آن‌که نه چهره‌ای از ‌هیچ‌کدامتان در خاطرم هست

و نه نامی

تنها کلمة هائیتی را بلدم

اما می‌دانم کفتارها روزی فراری خواهند شد

می‌دانم شما مرده‌اید

اما هائیتی  که نمرده است!


http://www.tabnak.com/nbody.php?id=24785

http://www.khabaronline.ir/news-37654.aspx

http://www.irna.ir/View/FullStory/?NewsId=901103

 

 


 

 


+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۸۸ساعت 11:0   علی محمد مودب  | 



بازنده نیستم

که عشق باخته ام

همین نام تو که برده ام

فردا

برگ برنده من است



+ نوشته شده در  شنبه بیست و ششم دی ۱۳۸۸ساعت 21:11   علی محمد مودب  | 


 

سقراط نيستي

كه شوكران نوشيده باشي در محاصره‌ي آتنيان معذب

اميركبير نيستي

كه دست شسته باشي از زندگي

وقتي مي لرزد دستان قاتل با آب خونين حوض فين

و ناصرالدين‌شاه سبيلش را مي‌جود در خواب

حلاج نيستي

كه اناالحق گفته باشي بر سرِ دار

نه شمسي نه عين القضات

تو مثل خودت هستي محمدعلي

احتمالا گلوله‌اي خورده‌اي و ناله‌اي كشيده‌اي

ناله‌هايي

يا در كسري از ثانيه با چند همسنگرت

خاكستر شده اي

تو مثل خودت هستي محمدعلي

چوپاني ساده‌دل كه هميشه زير دندان‌هايت داري

مزه‌ی برف كوه‌هاي تربت جام را

ولو كه كاسه‌ی سرت مانده باشد سال‌ها 

روي خاك گرم خوزستان

يكي  هستي از همين استخوان‌هايي كه هر روز مي‌آورند

كه مي‌نامند شهيد گمنام

كه هيچ‌كدامشان هم نيستي

تو مثل خدا هستي محمد‌علي

اين را فرزندت خوب مي‌فهمد

 

تو رفتي،‌باقرٍ بي‌بي زهرا رفت

حسينِ عمو رفت،حسنِ عمو رفت

اما هيچ اتفاق مهمي نيفتاد

تنها بعضي از دختران ده گيسوهايشان را

دور از چشم شويشان سپيد كردند

تنها مادرت بعضي شب‌ها

گريه كرد و حرف‌ زد با قاب عكس‌ات

 در گوشه‌ي خانه

كه قبري نداشتي

دايي هر شب قرص‌هايش را خورد و هذيان‌هايش را گفت

فقط اگر بودي تشنه نمي‌مرد شايد

شايد اگر بودي

يك غروب كه برمي‌گشتي با بار علف براي گوساله‌ها

مهمان تهراني تو مي‌شدم من 

كه با سادگي روستايي‌ات احوال جناح‌هاي سياسي پايتخت را

از من سوال كني

صغري چاي بريزد

تو بگويي كه درتلويزيون ديده‌ایً م

كه شعر مي‌خوانده‌ام

و مغرورانه به همسرت نگاه كني

 

به ياد تو نبودم

وقتي در پارك‌هاي تهران شعر مي‌خواندم براي دختران

به ياد تو نبودم وقتي در هتلٍ آزادي

ملخ دريايي مي‌خوردم با شاعران عرب

و از آرمان قدس حرف مي‌زدند

به ياد تو نبودم

در اتوبوس‌هاي جمالزاده-تجريش

وقتي نيازمندي‌هاي روزنامه ها را مرور مي‌كردند

حتي گاهي مادرت از ياد مي‌بَرد تو را

در صف‌هاي شلوغ نانوايي‌هاي گُلشهر*

مي‌بيني

بعد از تو هيچ اتفاق مهمي نيفتاد

داريم همان‌جور زندگي مي‌كنيم

دارند همين‌جور مي‌ميرند 


*گلشهر: منطقه ای فقیرنشین در حاشیه "مشهد عزیز" به قول محمد عزیز فرخانی

 

شعور قدسی شعر

 

 

  

+ نوشته شده در  جمعه هجدهم دی ۱۳۸۸ساعت 21:21   علی محمد مودب  | 

مطالب جدیدتر